کد مطلب:182337
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:177
گریه بر مصائب شهدای کربلا
یكی از غلامان آن حضرت می گوید: روزی امام سجاد علیه السلام به بیابان رفت، من نیز به دنبالش بیرون رفتم، دیدم پیشانی بر سنگ سختی نهاده است، كنارش ایستادم و صدای ناله و گریه اش را می شنیدم، شمردم هزار بار گفت:
«لا اله الا الله حقا، حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا و صدقا.»
«نیست معبودی جز خدای یكتا، كه حقا همین است، نیست معبودی جز خدای یكتا كه از روی عبودیت و بندگی می گویم، نیست خدایی جز خدای یكتا كه از روی ایمان و تصدیق و راستی می گویم».
سپس سر از سجده برداشت، صورت و محاسنش غرق در اشك چشمش بود، به پیش رفتم و عرض كردم: «ای آقای من، آیا وقت آن نرسیده كه روزگار اندوهت، به پایان برسد و گریه ات كاهش یابد؟»
فرمود: «وای بر تو، یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام پیغمبر و پیغمبرزاده بود، دوازده فرزند داشت، خداوند یكی از آنها را پنهان نمود.
[ صفحه 33]
از اندوه فراق او، موی سرش سفید، و كمرش خمیده، و چشمش از گریه ی زیاد نابینا شد، با اینكه فرزندش (یوسف) در همین دنیا و زنده بود، ولی من پدر و برادر و هفده تن از بستگانم را كشته، و به روی زمین افتاده دیدم، چگونه روزگار اندوهم به پایان رسد، و گریه ام كاهش یابد؟!» [1] .
[1] ترجمه لهوف، ص 209 و 210.